مجموعه ای از هیچ



پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیل خود را بدست میاورد یک روز به شدت دچار تنگدستی و گرسنگی شد . او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت .

در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند . با این حال وقتی دختر جوان و زیبایی در رابرویش گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست . دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است . برایش یک لیوان شیر آورد پسرک شیر را سر کشید و آهسته گفت : چقدر باید به شما بپردازم ؟ دختر جوان گفت : هیچ مادرمان به ما یاد داد ه در قبال کار نیک که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم . پسرک در جواب گفت از صمیم قلب از شما تشکر می کنم.

ادامه مطلب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی مدرسه ایران فارسی فیلم آموزش گام به گام دروس عربی متوسطه اول انسانی زیادی انسانی سرزمین من دانلود برای شما darokhaneb در کتاب ها جوب در آسمان